اي كه بوي باران شكفته در هوايت
ياد از آن بهاري كه شد خزان به پايت
شد خزان به پايت بهار باور من
سايه بان عمرت نمانده بر سر من
جان من كجايي كجايي كه بي دل شكسته ام
سر به زانوي غم گرفته ام به گوشه اي نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو ناي مانده از نوا
مانده ام به راهي كه ميرود به ناكجا...