سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از دوست به یادگار دردی دارم

صفحه خانگی پارسی یار درباره

چنین است عشق

خدا

چنین است عشق

یک سال پیش یکی از آشنایان از ناحیه دو دست دچار سوختگی عمیق شد و آن زمان بهترین و مجهزترین مرکز درمان سوختگی در شهر تبریز، بخش سوختگی بیمارستان آل نسب بود و من وی را آنجا بردم. پزشک حاذقی را بر بالین وی آوردند و او  دستان سوخته شده را معاینه کرد و دستوراتی را بر روی کاغذی نوشت و به پرستاران داد و سپس من را کناری کشید و از من پرسید که آیا تا حال این چنین سوخته‌ام؟ من در پاسخ گفتم: خیر. گفت: پس نمی‌توانی درک کنی که سوخته چه دردی را تحمل می‌کند و من نیز تصدیق کردم و تا ایشان نسخه بنویسد من سؤال کردم که: آیا پزشک می‌داند که فرد سوخته چه دردی می‌کشد؟ پزشک جوابی داد که همیشه یادم می‌ماند. گفت: «داشتن اطلاعات در باره سوختگی با سوختن فاصله زیادی دارد. شاید بهترین متخصص سوختگی جهان باشی و بدانی که سوختگی چه درد عمیقی دارد ولی باز هم دردی که فرد سوخته دارد را هرگز حس نخواهی کرد.»

آری عشق من!

کسی که سال‌ها درد بی عشقی را چشیده است و عاشق شده است می‌داند  چه حسی است عاشقی؛ می‌داند‌ چقدر زیباست، چه آسمانی است، چه شیرین و گواراست و می‌داند که چه تلخ است دوری از یار و ماندن در حسرت فراق. چگونه می‌توان عشق را برای کسی که عاشق نیست شرح داد؟ عشق  تابلویی نیست که نقاشی زبر دست با اندیشه والا و روحی بلند بتواند آن را ترسیم کند و غزلی نیست که شاعری بتواند آن را در شبی بسراید و بگوید که دیگر آن را سراییدم. به قول حکیم رومی:

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشن گر است

لیک عشق بى زبان روشن‏تر است

چون قلم اندر نوشتن مى‏شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت

عشق پاکم!

افکار عاشق با اندیشه‌های سایرین فاصله‌ای عمیق دارد. رؤیاهای عاشق با خواب‌های پراکنده یکی نیست. آروزهای عاشق نسبتی ندارد با امیدها و آمال دنیاخواهان بی عشق. آسایش و آرامشی که عاشق می‌طلبد با رفاه و تنعمی که مردمان عادی می‌جویند فرق دارد. خلاصه کنم، جهان عاشقان با دنیای دیگران متفاوت است. حتی درک عاشق از عشق با درک ادیبان چیره دست و متفلسفان که کلمه بر کلمه می‌افزایند و عشق را تعریف می‌نمایند یکی نیست که آن یکی عاشقی کرده  است و این یکی عاشق شناسی.

عشق نیک بنیادم!

اینک در میانه میدان عشق، با دلی لبریز از محبت تو، با سری پر شور از مهر تو، با چشمان همیشه منتظر و بارانی، با قلبی که عشقت را چون جان شیرین دربرگرفته است، شیرینی عشق و آرامش را در تو می‌جویم و تسلای خاطر را در یاد تو و تلخی فراق را بر جان خود ارزانی می‌دارم گر چه چون زهری سهمگین جانم را می‌سوزاند و روز و شب به تو می‌اندیشم و می‌ستایمت و از خدای مهربان عاشق پرور و عشق آفرین، می‌خواهم  که بر این عهد زنده مانم و هم بر آن جان تسلیم نمایم. چنین است روزگار غریب من.

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com