سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از دوست به یادگار دردی دارم

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ابتدا و انتها

خدا

ابتدا و انتها

دیر زمانی است که اندرونم غوغایی برپاست
در اندیشه‌ام جز یاد تو جاری نیست
قلبم دیگر به من تعلق ندارد و هیچ نمی خواهد جز تو و گویی به جای خون، مهر تو را در رگ‌هایم جاری می‌سازد
ریه‌هایم حتی از فاصله‌ای دور گر چه به پهنای دو جهان باشد، مهر تو را می‌جوید و تنفس می‌کند
چشم هایم دیگر از آن من نیست، هیچ نمی‌خواهند و نمی‌بینند جز نگاه مهربان تو
دست های من فقط با این امید مرا همراهی می کنند که روزی تو را نوازش نمایند
پاهای خیالم شب هنگام در جست و جوی تو، مرا به اعماق رؤیا می‌برند
زبانم گویاست با نام تو و خوش ندارم جز این بر آن جاری گردد
این جا در سرزمین جان من همه چیز نام تو دارد، رنگ تو دارد، بوی تو دارد و همه چیز با تو معنا دارد
آرزوها، امیدها، زیبایی‌ها، لطافت‌ها، خوبی‌ها، عشق، صداقت، پاکی و هر چه نیک است را با تو می‌سنجم
تو چه کرده‌ای با من که نامت تپش قلب مرا افزون می‌کند و صدایت مرا تا اوج عشق رهنمون می‌شود و نگاه زیبایت چون رودخانه‌ای عظیم در بند بند هستی من روان می‌گردد و ثانیه ثانیه تو را از بن وجودم فریاد می‌زنم؟
ای تو طلوع زندگی من، عشق زندگی‌ام، همیشه یارم، فصل بهارم، دوستت دارم و لایق دوست داشتنی.
ابتدا و انتهای زندگی من تویی
«طلوع با عشق تو و غروب با عشق تو»