عشق آتش را میماند
خدا
عشق آتش را میماند
گاهی میبینم که عشق را کسانی به ریشخند میگیرند یا آن را تقسیم مینمایند و با تقسیم آن به عشق مجازی و واقعی، عشق جوانی و زود گذر و عشق مانا و پایدار، عشق به شاهدان زمینی و عشق به خدا و... برخی از عشقها را خوب میدانند و برخی را بد؛ در نوشتههای خود عشق مُجاز میسازند و عشق ممنوع؛ عشقی را میستایند و عشقی را نکوهش مینمایند.
به گمان من آنان که چنین نگرشهایی دارند از عشق هیچ نمیدانند و دوای نافهمی آنان همان است که مولانا در این شعر زیبا در باره منکرین اختیار انسان آورده است:
آن یکى بر رفت بالاى درخت
مىفشاند او میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت اى دنى
از خدا شرمت بگو چه مىکنى؟
گفت از باغ خدا بنده خدا
مىخورد خرما که حق کردش عطا
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
مىزدش بر پشت و پهلو چوب سخت
گفت آخر از خدا شرمى بدار
مىکشى این بىگنه را زار زار
گفت کز چوب خدا این بندهاش
مىزند بر پشت دیگر بندهاش
چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه کردم از جبر اى عیار
اختیار است اختیار است اختیار
آن کس که در آتش عشق و فراق نسوخته است را چه به تقسیم عشق و تفسیر آن و سخن گفتن در باره لب و لباب عشق؟ عشق آتش را میماند و آتش همه جا یکسان شعله میکشد. خواه مسجدی باشد بس مقدس و خواه سرایی باشد بس محقر. عشق نیز همیشه و به هر حال زیباست زیرا عشق است، خواه در سینه مردی معنوی باشد و نثار زیبایی خداوند گردد و خواه در قلب پسرکی جوان که نثار زیبایی شاهدی زیباروی نماید. عشق اعجاز است و پدیدآورنده آن نباشد جز قدرت خداوندگار و جز خدا نتواند کسی در قلب مردمان تصرف نماید که اوست مقلب القلوب و این عشق بر هر چیزی تعلق گیرد چیزی از اعجاز آن کم نخواهد کرد. و آن کس که عاشق است داند که نه با اراده خود در عشق درافتاده است و نه با تصمیم خود در عشق میسوزد. و عجیبتر از این سخنی نشندیدهام که عاشقی را سرزنش نمایند که نیکرویتر از معشوق تو فراوان است، پس چرا دل بدو بستی؟ گویی نمیدانند که زیبایی معشوق از دیدگاه عاشق وصف ناشدنی و یگانه است و آن کس که چشم عاشق ندارد، نتواند زیبایی شاهد را چون او بیند.
علت عاشق ز علتها جداست
عشق، اسطرلاب اسرار خداست