در دلم باغچهای دارم از عشق
خدا
در دلم باغچهای دارم از عشق
زیبایی تو را با رزهای سرخ، پاکیات را با رزهای سپید، لطافت تو را با رزهای صورتی، شوق عاشقانه تو را با رزهای زرد، نگاه عاشقت را با رزهای بنفش، لبخند زیبایت را با رزهای نارنجی و هجرانت را با رز کبود در باغچه دلم جاودانه کردهام.
گلهای داودی آوای جاودانگی عشقت را سر میدهند و نیلوفرها میگویند مهم نیست دیگران چه قضاوتی کنند، تو همیشه عشق من بوده و هستی و خواهی بود. نرگسهای انتظار، نشان چشم خیس عاشقی است که همیشه دلش هوای معشوق دارد و در انتظار او میسوزد و گل پامچال - پیک بهار- در دل عاشق، گواه آن است که جان را بدون عشق بهاری نیست و کوکبها میگویند که عشق خورشید است و آدمی بدون آن، فسرده خاکی بیش نیست.
من وقار تو را بر برگهای همیشه بهار میبینم و روحم تشنهام سیراب میشود، یاسها یادآور تواضع عاشقانه توست که همیشه ستودنی است و میخک تفسیری است از شیفتگی و اشتیاقم به تو. شاهپسندهای ریز نقش، یادآور ظرافت توست که نمیتوانم از آن چشم بردارم و آن طرفتر ارکیدههای دلم را ببین که غرور و زیباییاش یادآور غرور عاشقانه توست؛ من همه حرفهای ناگفتهام را بر برگهای بنفشهها نوشتهام؛ زلالی عشقام را در رخ زیبایی سوسن سفید بخوان.
آن سو دو گل مینای عاشق خاطرهانگیز و دل فریب همدیگر را در آغوش گرفتهاند. و ببین لادنها چگونه عاشقانه میرقصند، رقص اندیشه من را میمانند در دریای یاد تو. گویند لالهها عاشقان تمام عیارند. بنگر چگونه آن دو لاله عاشق سر بر کنار هم نهادهاند و نجوا میکنند.
گوش دار آن کاملیای سپید را که میگوید تو لایق و سزاوار عشقورزیدنی. ببین که بر رخ صورتی آن کاملیا آرزوی بودن با تو را حک کردهام و گرمای آتشفشان عشق در عمق وجودم را درآن کاملیای قرمز آتشی به یادگار گذاشتهام.
شاید اگر شایستگی بیشتری میداشتم چون آن پیچک بر شاخههای قامت تو میپیچیدم و وصال مییافتم و در آینه آن نسترن زیبا آروزهای محالم با تو را میبینم و میدانم که جانم همیشه در این آرزو میماند.
مریمهای دلم را برای آن کاشتهام که شاید روزی دستهای از آن را نثار قدمت نمایم، یاسمنها را در راهت خواهم کاشت و جان عاشق را با رازقیهای آویز چراغان میکنم تا نور عشقت همیشه بر جانم بتابد.
شببوهای زیبا شمیم خوش تو را برایم ارمغان میآورند و کوچه باغهای عشق را خوش بو میسازند. اطلسیها شیرینی خاطرات گفتگوهای طولانی عاشقانه با تو را با خود دارد. شقایق همیشه با خود این شعر را میخوانند که عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود، هر که بر چهره ار این داغ نشانی دارد. باد که در شاخه اقاقیای روی دیوار دلم می پیچد را بنگر، این عطر بهشت است که می پراکند یا بوی توست؟