عشق، اشتیاق، انتظار
خدا
عشق، اشتیاق، انتظار
گاه در انتظار تو گل آفتابگردانی را میمانم که در ابتدای یک صبح تابستانی زمانی که
هنوز خورشید مهمان آسمان نشده است، سر به زیر افکنده و گویی از شدت انتظار اشک میریزد.
گاه اشتیاق به تو مرا چون سبزهای مینماید که چند روزی است آبی ننوشیده است و با
رخ زرد به آسمان مینگرد و انتظار باران را دارد و یک تکه ابر کوچک نیز دل او را
شاد میکند.
گاه شدت هجران چنان است که دلم چوب خشکی را میماند که در دام آتشی هولناک
اسیر است و میسوزد و فریاد دلش چون دود از او بر میخیزد.
این همه انتظار، اشتیاق، سوز فراق، خواستن، عشق، دوست داشتن و محبت را خدای به قلب من
سرازیر کرده است و من احساس میکنم که از جان من هیچ نمانده جز عشق تو و قلبم هیچ نیست
جز محبت تو و در تار و پود هستی من جز اشتیاق به تو جریان ندارد و بر این لطف خدای، او
را شاکرم.