آینه ی عشق
خدا
آینهی عشق
مدتها بود خود را در آینهی کوچک جیبی نگاه نکرده بودم. احساس کردم بین تصویری که از خود در آینههای قدی و بزرگ رایج میبینیم تا آینههای کوچک جیبی تفاوت است. شاید توجه به همه حجم بدن، انسان را از توجه تام و کامل به صورت و چشمان بازمیدارد.
امروز خود را در آینهی کوچک جیبی عاشق تر از گذشته دیدم. آینه، چشمان مرا عاشقتر از پیش نشان میداد. از دریچه آینه میتوانستم به اعماق چشمان و بلکه به اعماف روحم سفر کنم. گویی آینه نردبان است و با ردبان آینه از دیوار جان خود بالا میروم و آن طرف دیوار، درون دل و جان و اعماق روح خود را مشاهده میکنم. یا شاید در باغ خلوت آینه میتوان خود را برهنه و مجرد از هر چه رنگ و ریاست دید و پایید و با اعجاز آینه و نگاه آسمانوش آن میتوان اشتیاق جان را دید و ترنم دلتنگی عاشق را شنید و از پس خشتهای تاریک جسم و آن همه غباری که ما را از دید دیگران و خودمان دور میکند، خورشید عشق را در درون وجود نگریست.
هر چه که هست امروز در آینه بیشتر از هر زمان دیگری خود را عاشق یافتم و دانستم که عشق خود نیز آینه است؛ آینهای که میتوان در آن نه تنها معشوق را دید بلکه با آن میشود همیشه با معشوق زندگی کرد گرچه وصال ظاهری رخ ندهد. میتوان در نگاه آینه، جاودانگی عشق را دید و به آن زل زد و خیره نگریست و حتی میتوان در نگاه آینه، با عشق پیمانی ابدی بست.
خلاصه بگویم: خوب که به آینه مینگرم و خیره میشوم، کم کم صورت خودم به سایهای کمرنگ بدل میشود و سپس محو میشود و آن گاه میتوان در دل آینه، طلوع چشمان عشق را دید، نگاه مهربان معشوق را دید، روی شاهد را مشاهده کرد و میتوان با او گرم گفتگو شد و با هزار زبان به او گفت که دوستت دارم.