چشـــــــــــــــــمان یار
خدا
چشمان یار
زیبا حکایتی است چشمانت را با دل من که میتوانم از دریچه چشمانت قلبت
را بخوانم و از قاب چشمانت مهمان عشق تو شد.
آری امروز قصه چشمان تو میگویم؛ چشمان تو که نگارگر رؤیاهای من است، چشمانی
رازآلود که همه دنیای وجود من را تسخیر کرده ؛ حکایت چشمان تو که دلرباتر از همه
گلهاست و خندهاش سرور انگیزتر از پرتو خورشید.
برای گفتن از چشمان تو، باید مست بود، باید از خود رست و با سفینهای از احساس در
اعماق کهکشان چشم تو سفر نمود، سیاهی چشمان تو را درنوردید و به نور نور نور آن رسید،
به سرچشمه زیباییها، به سرزمین صادق عشق و باید از چشمان تو سرشار، بی تاب،
دیوانه و مسحور شد و آن گاه چقدر زیبا و ناب است گفتن از چشمان عشق.
چشمان تو الهام بخش و مأمن و مأوای عشق من است. برق چشم تو تمثیلی از تابش
ستارگان و نشانهای از افلاکی بودن محبت است در میان جان ما. چشمانت سمبل زیبایی و
لطافت، سحر وملاحت، افسون و حقیقت و شادمانی زندگی است. خطوط چشم یار من،
درقلبم آتش میافروزد و مرا فارغ از هستی خویش میکند. چشمان آهووش او، منشأ
جوشش وخروش وغلیان عشق ومحبت است و درون مرا به جنبش و رقص وادارد و من در
سماعی عاشقانه به سماء میروم.
چشمان تو خود قصه میگوید. قصه آسمان، ستارگان، حکایت رؤیاهای بلند
مرا و من در اندرون این قصهگوی خوش سخن، دریایی میبینم شورانگیز،
مواج، زیبا و توفانی که کرانهاش پیدا نیست و من غرقه ی در آن، نه راه نجات
جویم نه مسیر سلامت. مگر نه آن که هر کس را کو نگاری باشد، تمام آرزوی
او چشم در چشم معشوق دوختن و فریاد بلند سکوت است از اعماق جان و با
لبان بسته سخن گفتن از غم ها و دردهای دوری؟ و مگر نه آن که خوشبختی
یعنی چشم در چشم یار رفتن و پیوستن به جاودانگی؟ آری؛ من هرگز از
افسون چشمان تو رهایی نمیخواهم. زندگی یعنی غرق شدن در دریای
تبسم چشمان تو و اگر بهشت نیز بجویم، بهشت در جذبه نگاه تو و سایه
چشمان تو شعلهور است.
صبح در چشمان معشوق من آواز میخواند و آسمان چشمان محبوب، چنان زلال و آبی است
که میتوان از نگاهش ستاره چید. چشمان او درخشانترین گوهر گیتی است و چشمان
عاشق من همیشه دلتنگ تماشای گنج چشمان اوست.
اینک چشمان تو از فرط ملاحت و شیدایی، زیباترین داستان من است و من را
اگر مستیای است از جام چشمان معشوق است و شراب نگاه او؛که در
چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست.
چشم عاشق جز معشوق هیچ نیست.